سجادسجاد، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

سجاد جونم

پام زخمی شد

سلام دوستای گلم.حالتون خوبه.باید خیلی مراقب خودتون باشن.من یه کم شیطونی کردم و به حرف مامانم گوش نکردم.اطو پرسی مامانمو کشیدم افتاد رو پام پوست پام کنده شد و بجای من مامنم خیلی گریه کرد.من الان پشیمونم.قول میدم بچه خوبی باشم.
29 مهر 1391

حج تمتع

امشب ساعت 9.30من و باباسعيد جون با ماماني و بقيه اعضاي خانواده رفتيم فرودگاه مهرآباد براي بدرقه پدرجون و مادر جون.نميدوني اونجا چه خبر بود.همه گريه ميكردن.از همه بيشتر پدرجون با عمه جون گريه ميكردند.منم اونجا چشمم به يه سرسره بادي افتاد كه هرچي گريه كردم كسي منو نبرد اونجا بازي كنم.فقط براي اينكه بابام منو از سر خودش وا كنه يه بادكنك خريد كه منم اصلا اونو دوست نداشتم. بعدشم كه با داي كامران اينا و عموجون اينا رفتيم بستني خورديم.خيلي هم خوش گذشت تازه عمه جون هم اومد پيش ما. حالا منتظرم كه ايشالا پدرجون با مادرجون بيان با كلي سوغاتي.
20 مهر 1391

اولین روز مهدکودک

سلام.نی نی های خوشگل مثل خودم.من اولین روزی که به مهد کودک رفتم روز ٢٨/٥/١٣٨٩بود. شما نمی دونید اون روز به من چی گذشت .مامانم که منو به مریم جون تحویل داد و با گریه از مهد فرار کرد  اما من می دونم تا عصری که بیاد دنبالم چند بار به خانم شقاقی زنگ زد.موقع اومدن به خونه مریم جون کلی از من تعریف کرد ولی نمی دونست که قراره  چقدر از طرف من اذیت بشه.الان دوستای خوبی مثل کوروش،طاها،سروش،صدف،آرزو و... دارم.
10 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سجاد جونم می باشد