حج تمتع
امشب ساعت 9.30من و باباسعيد جون با ماماني و بقيه اعضاي خانواده رفتيم فرودگاه مهرآباد براي بدرقه پدرجون و مادر جون.نميدوني اونجا چه خبر بود.همه گريه ميكردن.از همه بيشتر پدرجون با عمه جون گريه ميكردند.منم اونجا چشمم به يه سرسره بادي افتاد كه هرچي گريه كردم كسي منو نبرد اونجا بازي كنم.فقط براي اينكه بابام منو از سر خودش وا كنه يه بادكنك خريد كه منم اصلا اونو دوست نداشتم. بعدشم كه با داي كامران اينا و عموجون اينا رفتيم بستني خورديم.خيلي هم خوش گذشت تازه عمه جون هم اومد پيش ما. حالا منتظرم كه ايشالا پدرجون با مادرجون بيان با كلي سوغاتي.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی